loading...
تیم سایبری تومور
آخرین ارسال های انجمن
admins بازدید : 259 چهارشنبه 12 شهریور 1393 نظرات (0)

گفت بریم کربلا. زن گفت با این وضعیتمون ؟؟؟!!! نمیشه من بچه دارم.مرد گفت میریم به عشق حسین .

خلاصه رفتن کربلا توی راه کربلا زن حالش بد شد بردنش بیمارستان دکتر گفت : متاسفانه حالش خوب نیست و بچشو از دست داده . یه دو روزی بستری بود بعد از بیمارستان مرخص شد  خیلی ناراحت بود رفت حرم امام حسین زیاد شلوغ نبود گوشه حرم نشسته بود و زیارت عاشورا میخوند شوهرش بهش گفته بود دو سه ساعت دیگه بیا بیرون زن همونجا خوابش برد حدود سه الی چهار ساعت گذشته بود مرد کم کم داشت نگران می شد زن اومد بیرون مرد عصبانی شد دید حال همسرش خیلی خوبه عصبانیتش یادش رفت . گفت چی شده اینقدر خوشحالی گفت . داشتم زیارت عاشورا میخوندم خوابم برد تو خواب یه خانوم نورانی توی دشت بزرگ و سرسبز اومد پیشم یه بچه بهم داد من زبونم بند اومده بود بچه رو گرفتم و بعد رفت . رفتن بیمارستان دکتر گفت حال خانومت اونی که بوده الآن نیست خیلی فرق کرده برگشتند ایران یه دو ماهی گذشت رفتن دکتر دکتر گفت خدا بهتون بچه داده . خیلی خوشحال شدند اسمشو چی بزاریم ( محمد ابراهیم )...

 

اینجوری محمد ابراهیم همت شهید همت شد.

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما بر روی کدام یک از موضوعات سایت باید بیشتر کار شود.
    آمار سایت
  • کل مطالب : 210
  • کل نظرات : 69
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 102
  • آی پی دیروز : 76
  • بازدید امروز : 627
  • باردید دیروز : 1,530
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6,858
  • بازدید ماه : 17,400
  • بازدید سال : 62,381
  • بازدید کلی : 302,429