loading...
تیم سایبری تومور
آخرین ارسال های انجمن
admins بازدید : 259 چهارشنبه 02 دی 1394 نظرات (0)

با سلام

امروز دوباره تیم سایبری تومور برگشت ، برگشت تا دوباره کار حرفه ای شو شروع کنه .

توی مدت این یک سالی که نبودم خیلی چیزا یاد گرفم و خیلی چیزا از یادم رفتن ، خیلی چیزا با ارزش شدن و خیلی چیزا بی ارزش.

میدونم کمتر دلنوشته میزارم  اما خودم خیلی دلنوشته دوست دارم امروز میخوام مروری بر کارهایی که توی این یک سال کردم بکنم.

من نیما کارگر هستم ، ساکن استان فارس شهرستان جهرم ، یه بچه 15 سال . میدونم خیلی دوستام این پست رو میخونن درباره دوستام هم میگم ، اول بگم که من از هیچکس بدم نمیاد حتی دشمن هام البته دشمنی هم ندارم . توی این یک سال من به بازی pro evolation soccer علاقه مند شدم یه بازی گسترده که شاید اکثر شما ها هم با اون آشنا باشید ، شدم ادیتور این بازی ادیت ها مو توی سایت های مربطو به pes میتونید ببینید ، خیلی از ویرایش هاشو یاد گرفتم بخصوص pes 2013 و بعد از این ویرایش هامو اینجا هم میزارم تا شما هم استفاده کنید .

خلاصه سرگرم بودم  امسال کربلا نرفتم ، شاید ایمانم کم شده نمیدونم ولی فهمیدم که همه چی خدا و پیغمبر نیست ، آدم باید با شرافت زندگی کنه ، بیشتر فکر کار و زندگی افتادم ، رنگ زنی یکم یاد گرفتم ، به فوتبال علاقه مند شدم ، دوستای جدیدی پیدا کردم و بعضی از دوستامو هم از دست دادم .

دیگه سایت یه تیم نیست و اون شور و شوق قبلا رو هم برای فعالیت کردن ندارم .

انشالله با هیئت کبوتران حرم شریک بشیم و سایت رو گسترده ترش کنیم .

فکرای زیادی داریم اگه یه حامی داشتیم عالی میشد .

ایشالله کار سایت رو بعد از امتحانات نوبت اول اغاز میکنیم .

اگه کسی دوست داشت با ما همکاری کنه ما خوشحال میشیم .

این شماره بنده هست

09176578214

تلگرام و واتساپ

اینم ایمیل    kargar_nima@yahoo.com

منتظرتون هستیم شما هم منتظر ما باشید...

 

admins بازدید : 305 جمعه 24 بهمن 1393 نظرات (2)

تا به حال به ذهنتون رسیده که امروز یا  فردا روز مردنتون هست ؟!

بعضی وقت ها به ذهنم میومد که فردا روز مردنم هست یا پس فردا یا امروز ، حس خیلی عجیبی بود نمیدونم چرا ولی میترسیدم ...

خوشم میومد از این حس ، تا این که گذشت و گذشت و این حس عجیب رو داشتم .

اما هر روز این حس بیشتر می شد تا اینکه به جایی رسید که صداهای عجیب و غریب می شنیدم .

صداهای ( لا اله الله ، الله اکبر ، یا الله و ... )

میترسیدم فک کردم جن زده شدم

شب ها برعکس شب های دیگه هیچ خوابی نمیدیدم .

این حس عجیب با من همراه بود به هیچکس هیچی نگفتم .

حس هایی که داشتم این بود که فکر آینده نباش ، تو میمیری ،  فردا روز آخره، ظهور نزدیکه و ... انگار یکی توی گوشم این هارو زمزمه می کرد همش از آخرالزمان حرف می زد .

خیلی کسل شده بودم حال هیچی رو نداشتم .

با دوستام بیرون نمی رفتم ، دیگه بیخیال همه چیزا شده بودم هیچی برام اهمیت نداشت .

گاهی وقتا آهنگ گوش می کردم اما بازم عصبانی بودم وقتی مادرمو می دیدم خوشحال می شدم .

از هیچی نمی ترسیدم ، حس خوبی بود ، داشت هر روز بیشتر می شد

که تا حالا هم که دارم این رو تایپ می کنم این حس رو دارم خیلی زیاده .

حس پوچی میشه اسمشو گذاشت .

اما دلم می خواد از همه چی دست بکشم ، نمیدونم شاید توی کاری شکست خوردم ولی نه ...

بیشترین چیزی که بهش علاقه داشتم کامپیوتر بود ولی حالا ازش متنفرم .

از دوستام بدم میاد ، از بیرون رفتن بدم میاد .

فقط دلم می خواد توی خونه باشم .

شاید حس افسردگیه . بعضی وقتا دعوا میکنم و سر دوستام فریاد می زنم . خیلی زود از کوره در میرم . خیلی زود خسته می شوم .

برام دعا کنید ...

 

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما بر روی کدام یک از موضوعات سایت باید بیشتر کار شود.
    آمار سایت
  • کل مطالب : 210
  • کل نظرات : 69
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 106
  • آی پی دیروز : 69
  • بازدید امروز : 243
  • باردید دیروز : 869
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,653
  • بازدید ماه : 2,420
  • بازدید سال : 47,401
  • بازدید کلی : 287,449